تیر ۰۷, ۱۴۰۱ سرزمین ما شعر و ادب, موضوعات سایت ۰
کوکب حاتمی زن مبارز و شاعر بختیاری
/کوکب حاتمی منجزی بانوی مبارز و انقلابی متولد مسجدسلیمان و ساکن شهرستان گچساران از توابع استان کهگیلویه بویراحمد است در اوج جوانی پنج سال و شش ماه از بهترین روزهای زندگی اش را در زندان های ساواک گذرانده است. تاکنون هفت کتاب از مجموعه اشعار او به زیور چاپ آراسته شده است: مرغک شیدا، خلوت دل، وقتی به تو می اندیشم، کوکب سوخته (که در سال ۸۲ یکی از ۳۰ اثر برتر کشور شناخته شد)، کوکب رخشان (که در بین آثار زنان جنوب کشور رتبه اول را کسب نمود)، خاطرات نور (که درخصوص شهدای گچساران، دهدشت و یاسوج به صورت نثر سروده شده است).
کوکب همچنین دل سروده های فراوانی در مناسبت های مذهبی و ملی دارد؛. وی که از چهره های نام آشنای مدیریت شهری در شهر نفتخیز گچساران است و چندین بار به ریاست شورای شهر گچساران برگزیده شده، عمری را در مبارزه با رژیم ستمشاهی و نیز فعالیت مدنی و تجارب مدیریتی برای بهبود شرایط زندگی مردم مناطق نفتخیز اما محروم لرزبان گذرانده است. در ادامه، بخشی از زندگی پر فراز و نشیب این زن مبارز و شاعر لر بختیاری را مرور می کنیم:
یازده خواهر و برادر به همراه پدر و مادر و مادربزرگم در یکی از منازل کوچک شرکت نفت زندگی ساده ای را می گذراندیم. خانه هایی که کارگران ساده و زحمت کش شرکت در آنها زندگی می کردند و فاصله کمی با لین ها و بنگله های زیبا با باغ های پر از گل های رنگین کارمندان رده بالا و متخصصین و مشاوران آمریکایی داشت؛ اجحاف کاملاً مشهود بود و مردم آن زمان به حالت طعنه منطقه ما را “چای شیرین ها” و آنها را “کره مربائی ها” می خواندند. مادرم اگرچه بی سواد بود ولی بینش اجتماعی بالایی داشت؛ با کوچک ترین فرصتی این اجحافات را سربسته با مثال و اشاره به ما گوشزد می کرد و به ما می گفت وقتی بزرگ شدید و درس خواندید خودتان همه چیز را می فهمید. او همیشه احساس مسئولیت نسبت به خود و دیگران را با سخن ها و کنایه ها به ما منتقل می کرد.
مادرم به وضع همسایه ها خیلی حساس بود. در نزدیکی ما پیرزنی زندگی می کرد تنها و مریض و این برای من یک قانون شده بود که هر روز قبل از اینکه خودمان غذا بخوریم من باید یک بشقاب برای او غذا می بردم. اگر همسایه ای مریض می شد و مرد بود، پدرم را وادار می کرد که به او سر بزند اگر هم زنی از همسایه ها مریض بود و نیاز به کمک داشت مرا اگرچه به زور با خودش می برد و در بین راه به من می گفت ما مسلمانیم و این دستور پیغمبرمان است که از مریض عیادت کنیم. خانواده ما به طور سنتی مذهبی بودند؛ پایبندی به مذهب در سطح حلال و حرام، نماز و روزه و توجه به اهمیت حجاب را از گفتار پدرشان دریافته بودند.
قبل از اینکه شرکت نفت به ما خانه بدهد ما در یک منزل شخصی زندگی می کردیم. در محله ما یک روحانی بود بنام سید فخرالدین که دفتر ثبت ازدواج هم داشت و عقد ازدواج بیشتر دختران و پسران مسجدسلیمان را او منعقد می کرد. ایشان در نظر مردم بسیار محترم بود. یک روز به خانه ما آمد و گفت زمینی که در نزدیکی خانه ما بود، قرار است که مسجد شود و چند بسته قبض جهت گرفتن کمک از مردم به پدرم داد.
در آن جلسه بود که من با مسأله اسرائیل و دولت صهیونیستی یهودی و اشغال سرزمین فلسطینی ها آشنا شدم. او هیچ وقت پپسی نمی خورد و می گفت کارخانه اش از یهودی ها است و سودش را به اسرائیل می فرستند که با فلسطینی ها سر جنگ دارد. او از حضور آمریکایی ها در منطقه ناراحت بود. پدرم قبض ها را گرفت و با پای برهنه به درب خانه ها می رفت و پول جمع می کرد. بالاخره آن مسجد ساخته شد و چون نام پدرم حسین بود و به او حسینی می گفتند، آن مسجد را هم به نام پدرم می خواندند؛ مسجد حسینی.
مادرم روی بچه ها به خصوص من و برادرم که تقریباً از همه بزرگتر بودیم، حساس بود. او همیشه روحیه کمک به دیگران را در ما تحریک می نمود و به ما می گفت این دنیا مثل صدایی است که در کوه می پیچد، اگر صدایتان خوب باشد به خودتان بر می گردد، اگر هم زشت باشد به خودتان او می گفت و این دستگاه بر اساس عدالت بنا شده و بی عدالتی با او سازگاری ندارد. او می گفت اگر کسی خیانت کند آخر خداوند تقاصش را می گیرد، اگرچه از هفت نسلشان باشد. و ما این گفته ها و حالات او را فرا می گرفتیم.
شاید به این خاطر بود که وقتی وارد دبستان و بعد هم دبیرستان شدم، نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردم. وقتی سال های آخر دبیرستان را می گذراندم متوجه شدم خیلی از بایدها و نبایدهای موجود در جامعه، چیزی جز اجحاف و زورگویی به پیکره ی رنجور مردم نیست. دختر کنجکاوی بودم اهل مسجدسلیمان که در یک خانواده ی شرکت نفتی با تلفیقی از فرهنگ مذهبی و سنت های عرفی بزرگ شده بودم.
در این میان یکی از دبیرانم نقش مهمی در زندگی من ایفا کرد. روشنگری های او بسیاری از سؤالاتم را پاسخ گفت. چنانچه بر سرعقیده ام استوار شدم و احساس می کردم که در قبال سرنوشت جامعه ام مسئول ام و می باید آنها را از رنج برهانم. پس همه ی خطرات را به جان خریدم. به راهنمایی دبیرم، مسؤلیت کتابخانه دبیرستان را برعهده گرفتم و پس از تمام شدن کلاسها ساعاتی را به مطالعه می گذراندم.
در اواخر مقطع دبییرستان، با “فاطمه سیدی” آشنا شدم و پس از چند جلسه گفتگو پی بردم با او از نظر فکری دارای اشتراکات زیادی هستم. روزهای بعد او جزوه های دستنویس را می آورد که مطالب زیادی در مورد ظلم و ستم رفته بر مردم داشت. مطالب را با شوق فراوان خواندم و طبق قرار در پاکتی درون سطل زباله قرار می دادم. سطل های زباله ی شرکتی از درون دریچه ای با طناب به پایین رفته و تخلیه می شد و دوباره به آشپزخانه ی واحد مسکونی باز می گشت. قرار بود بعد از پایین رفتن سطل، خودشان پاکت را بردارند و ببرند. تا مدتی کم و بیش از همین طریق مکتوباتی به دستم می رسید تا اینکه پایم به جلسات آنها نیز باز شد.
در آن جلسات و طی گفتگوهایی که صورت گرفت با شخصیت امام خمینی (ره) و اهداف عالیه ی ایشان آشنا شدم. اگر تا آن روز ذره ای شک و تردید در دلم راه یافته بود، پس از شنیدن نام امام هرگز تکرار نشد. باید مصمم تر به پیش می رفتم. پس از آن، رأس ساعت ده هر شب نامه ای با امضای موحد به دستم می رسید.
درهمین ایام، در آزمونی که برای استخدام پرستار برای بیمارستان شرکت نفت برگزار شد، شرکت کردم و امتحانات را با نمره ی خوب پشت سر گذاشتم و پذیرفته شدم. اما همزمان، رابط با من تماس گرفت و درخواست کرد برای پیشبرد اهداف اسلامی گروه، وارد ارتش شوم. ارتش در آن منطقه قصد راه اندازی تشکیلاتی داشت و برای جذب نیرو اعم از زن و مرد اعلام نیاز کرده بود. دانشکده ی پرستاری را رها کردم و برای ورود به ارتش آماده شدم و ثبت نام کردم.
در این مرحله، به خاطر برخی فعالیت های قبلی ام در دبیرستان از قبیل انشایی که ضد رژیم نوشته و خوانده بودم، مانع از ورودم به ارتش شدند. موضوع، توسط یکی از همکلاسی هایم که پدرش ساواکی بود، لو رفته بود و به گوش مسئولان رسیده بود. مدتی گذشت تا اینکه با ورود بازرسان شاهنشاهی به مسجدسلیمان، از طرف گروه نامه ای از زبان من مبنی بر ندامت و پشیمانی از اعمال گذشته و وفاداری ام به شاه و رژیم سلطنتی نوشته شد. با این نامه، دوباره تقاضای ورود به ارتش را کردم که خوشبختانه پس از بیست روز پاسخ مثبت به دستم رسید و البته این کار منوط به قبولی در امتحانات ورودی شد.
امتحان ورودی ارتش را در پادگان عباس آباد تهران به عمل آوردند و قبول شدم. وظیفه ای که از طرف گروه، در ارتش برعهده من گذاشته بودند ارائه گزارش وضعیت داخلی ساختمانها، گزارش رفت و آمدها، و عضوگیری بود. هفت ماه در ارتش بودم و گاهی احساس می کردم میان غریبه هایی هستم که در نقطه مقابل اعتقادات و گرایشهای من هستند ولی به خودم می گفتم به خاطر اهداف مبارزاتی گروه، دوام بیاور. در چنین شرایطی، احساس کردم نسبت به من ظنین شده اند. طبیعی بود که رفتار و حساسیت هایم با دیگران متفاوت باشد. مطمئن بودم که تعقیبم می کنند. با خانم سیدی تماس گرفتم و خواستم امکانات فرار را در اختیارم بگذارند و ترتیب فرارم را بدهند. تقاضایم مورد پذیرش واقع شد و قرار گذاشتیم جلوی سینمای شهر که مبلغی را در اختیارم بگذارند و ترتیب فرارم را بدهند.
در محل قرار تا به خودم آمدم، ماشینی به سرعت جلوی پایم ترمز کرد، دو مرد پیاده شدند و با تحکم گفتند سوار شو. اول به روی خود نیاوردم و پرسیدم چه می خواهید؟ تردید داشتم ساواک باشند. شاید به خودم دلخوشی می دادم که مزاحم اند و الان می روند. اما وقتی یکی از آنها با دستش محکم عضله ی شانه ام را گرفت و درد در تمام تنم پیچید، فهمیدم توسط ساواک بازداشت شده ام. سه روز اول را در بازداشتگاهی در اهواز بودم. مفصل کتک خوردم. می ترسیدم. در این زمینه آموزش خاصی ندیده بودم و برای اینکه اصل ماجرا را لو ندهم، پیش هر بازجو چیزی می گفتم. همین باعث شد بفهمند دروغ می گویم و بر شدت آزار و اذیت بیفزایند.
بعد از آن به تهران منتقل شدم؛ به محلی که آن زمان به زندان “پشت آگاهی” معروف بود. در تهران وضعیت آزار و شکنجه خیلی بدتر بود. قبلاً برایمان شرح داده بودند از سه زندان خلاصی نداریم؛ عادل آباد شیراز، فلک الافلاک خرم آباد، و زندان “پشت آگاهی” تهران. و حالا من اینجا بودم. ماه های اول انفرادی بودم. آنچه بر من گذشت چون غباری محو بود؛ تنها می دانم سخت بود و تزریق آمپول های فراموشی را از همانجا آغاز کردند. این داروها باعث شد بعدها مدت طولانی را در فراموشی کامل به سر ببرم و حتی خود و خانواده ام را نشناسم. به آنها آمپول های “خوره ای” می گفتند. پشت سرمان ورم می کرد؛ تا مادامی که سر ورم داشت، کاری نداشتند و به محض خوابیدن ورم، مرفین تزریق می کردند. اثرات آن نوعی گیجی با فراموشی بود.
کوکب حاتمی در جریان فعالیت گروه مؤتلفه اسلامی بود که ماموریت یافت برای نفوذ در بدنه ارتش، امتحان ورودی ارتش را در پادگان عباس آباد تهران به عمل آورد و وارد آنجا بشود اما چند ماه بعد از حضورش در ارتش توسط ماموران ساواک شناسایی شد. او را برای بازجویی ابتدا به زندانی در مسجدسلیمان و سپس زندان اهواز و نهایتاً به زندان تهران منتقل کردند و مورد آزار و شکنجه قرار دادند. یکی از این شکنجهها تزریق آمپولهای فراموشی بود که در طول ۵ سال و اندی اسارتش در زندانهای رژیم پهلوی به دلیل تزریق بیش از حد آن، حافظهاش را از دست داد خانوادهاش گمان می کردند که ماموران ساواک او را به شهادت رساندهاند و حتی برایش مراسم ترحیم برگزار کرده بودند اما نمیدانستند که او در بیمارستان تهران تحت درمان است. عملهای جراحی پزشکان برای بازگرداندن حافظه او و تعدادی دیگر از شکنجه شدگان جوابگو نبود و پزشکان معتقد بودند که بازگشت حافظه بستگی به خود آنها دارد، تا اینکه شروع جنگ تحمیلی و پخش تصویر بمباران مسجدسلیمان توسط رژیم بعث عراق در تلویزیون تلنگری به او وارد کرد و باعث شد حافظهاش را بدست بیاورد، چرا که زادگاهش در این شهر بود. همین باعث شد پس از پیگیریهای انجام شده خانوادهاش پی به زنده بودنش ببرند و سال ۶۰ بود که به دیدارش رفتند. اما بعد از بازگشت او به خانهاش، خواهر و برادرش بر اثر حادثههایی دلخراش از دنیا رفتند و او را تنها گذاشتند. خودش میگوید: «کاش هرگز حافظهام را به دست نیاورده بودم و در همان حال می ماندم و این صحنههای تلخ زندگیام را به چشم نمیدیدم، آنقدر زندگی ام با فراز و نشیب روبهرو شده اند که یادآوری آن روزها باعث بغض و گریه ام می شود. وی دل سروده های فراوانی در مناسبت های مذهبی و ملی دارد از سروده های اوست:
سـلام بر زاگـرس
سلام بر تو ای کوی زیتون و تین تو ای مشت کوبنده این زمین
سـلام بـر تو ای گوهـر با صفـا نگیـن درخشــان ایــران مـا
سلام بر تو ای طور سینای مـن تو ای مردم چشم بینـای مـن
تو که پرتو انداز هـر سینـه ای منـور ز نـور چـه آیینـه ای؟
طلوعت پر از نورو زیبایی است غروبت دل انگیز و رویایی است
خدا عطـر داده به سبـزینه ات و تصویرهــا زد بـه آیینــه ات
تو مریم تو مینـا تو مهتـاب من تو رویای شیریـن هر خواب من
تو الفـاظ شعــر زبــان منــی تو خونی که در قلب و جان منی
خـدا تا تو را در جهـان نقش زد به بـام تـو نـام مـرا مشـق زد
تـو آرامشـی بـر دل تنگ مـا به دنیا تو میراث و فرهنگ مـا
عقابـم که بال و پر من تویـی نـژاد فرشتـه گـر من تــویی
تو آنقـدر بلند و پـر آوازه ای به روی همه همچو دروازه ای
همه رهـرو دشت مینـوی تو دنا ، زرد کوه، اشترانکـوی تو
به بـام تـو ای طور سینایـی ام چنـان قلـه ات پر ز بینایی ام
غرور تو در سینه ام میخی ست شکوه تو دیرین و تاریخی است
فــدای صفــای بهــاران تــو پرستش گـر چشمه سـاران تو
گلی که زخاک تو بوید خوش است گیاهی که مهرتو رویدخوش است
زنانت نجیب اند و مینا به دوش ومردان، پر ازغیرت وجنب و جوش
هر آنکس که از تـو عیـادت کند چنان لـر به دامانت عـادت کنـد
لـر هستـم ز دوران دیرینـه ام ز یــزدان پرستـان پیشینــه ام
نژادم ز خورشید روشـن تر است ز هرکس که گویی نژادم سر است
تبـار من از کوروش و داریـوش بجـا مانده از لشکـری پر خروش
نیـاکان مـن از کیـان و جـم اند همـه دودمـانم چنـان رستـم اند
چـو آرش ز بامت کمـان می زنم درفش بـر تـو چـو کاویان می زنم
به دنیـا تـو ای کوه نشـان منـی در ایـن سرزمیـن مرزبـان منـی
فــدا از بـرای تـو جـان می کنـم سـرم را به راهـت روان می کنـم
به ظاهـر نبینـی که مـرد و زنیـم که مـا هـرکـدام آریـو بـرزنیـم
کوکب حاتمی
سلام ای کوه پر ابر و گل و ناز سلام ای کوه بارانهای اعجاز
سلام ای برف زیبا آب جاری سلام ای لاله سرخ بهاری
سلام ای دامنت چون دامن طور سلام ای پهن دشتت پرگل و نور
تـو از بـالا بلنـدان زمینی تو بر فرق ستم مشت یقینی
طلوعت ایل سرخم را ستاره غروبت ورد قومم را نظاره
زمین و آسمان باتو قشنگ است گل خورشید با تو لاله رنگ است
هوا تازه زمین مثل حریر است بهون ایل تو آیینه گیر است
تو با گل می کنی هر صبح دیدار زبلبل می شوی هر صبح بیدار
درون تو حقیقت برق دارد برونت با طبیعت فرق دارد
چه ییلاق تو مغرور وقشنگ است به پای هر درختت تخته سنگ است
خوشا قومی که از نسل تو باشد خوشا ایلی که از وصل تو باشد
به هرشاخت فراوان غنچه و گل به روی هر گلی بنشسته بلبل
صفای چشمه در جان تو جاری روان تا زرد کوه بختیاری
به دشتت پای هر گل سو رو ساتی کنار هر درختت خاطراتی
دِنایت نای آوازی قشنگ است درختان نجیبت رنگ رنگ است
bigtheme
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۰۹, ۱۴۰۳ ۲۰
آبان ۲۷, ۱۴۰۳ ۲
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۰۹, ۱۴۰۳ ۲۰
آبان ۲۷, ۱۴۰۳ ۲
ویژه تاریخ و فرهنگ ایران و سرزمین بختیاری، سرزمین آفتاب، سرزمین آزاد، سرزمین آریایی، سرزمین کوهساران بلند، سرزمین رودهای خروشان، سرزمین چشمه ساران زلال، سرزمین جنگلهای سرسبز، سرزمین دشت های زیبا، سرزمین برف و آب و آفتاب، سرزمین تاریخ و تمدن دیرینه، سرزمین فاتحان مشروطیت، سرزمینی در قلب ایرانزمین… بختیاری بزرگترین قوم ایرانی و آریایی در ایران و تنها قوم صددرصد شیعه..*این سایت آزاد، مستقل و مردمی است. تاسیس1391
شهریور ۳۱, ۱۳۹۷ ۲۶
خرداد ۱۹, ۱۴۰۳ ۲۴
آذر ۱۷, ۱۴۰۲ ۲۳
اسفند ۱۱, ۱۴۰۲ ۲۲
آذر ۰۹, ۱۴۰۳ ۲۰
خرداد ۰۲, ۱۳۹۵ ۱۷
تیر ۱۲, ۱۳۹۵ ۱۶
آبان ۰۶, ۱۳۹۵ ۱۵
خرداد ۲۰, ۱۳۹۲ ۱۳
مرداد ۱۰, ۱۳۹۵ ۱۲
آذر ۱۱, ۱۴۰۲ ۱۰
دی ۰۳, ۱۳۹۴ ۱۰
شهریور ۰۸, ۱۳۹۵ ۸
اردیبهشت ۲۹, ۱۴۰۳ ۸
مهر ۲۶, ۱۴۰۱ ۷
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
آذر ۰۹, ۱۴۰۳ ۲۰
آبان ۲۷, ۱۴۰۳ ۲
آبان ۱۷, ۱۴۰۳ ۱
تیر ۲۸, ۱۴۰۳ ۰
تیر ۰۱, ۱۴۰۳ ۴
خرداد ۱۹, ۱۴۰۳ ۲۴
اردیبهشت ۲۹, ۱۴۰۳ ۸
اردیبهشت ۲۰, ۱۴۰۳ ۰
اردیبهشت ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
اردیبهشت ۰۷, ۱۴۰۳ ۲
اردیبهشت ۰۵, ۱۴۰۳ ۰
فروردین ۲۹, ۱۴۰۳ ۰
فروردین ۲۴, ۱۴۰۳ ۰
8 ماهپیش
آذر ۱۰, ۱۴۰۳ ۰
گرامیداشت پژمان بختیاری شاعر بزرگ ایران در دانشگاه فرهنگیان به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در شهرکرد،...آذر ۰۹, ۱۴۰۳ ۲۰
زندگینامه و آثار/ زادگاه پژمان «دشتک بختیاری» در دامنه کوهساران بلند بختیاری، منتهی به «زردکوه» و در کنار سرچشمه های...آبان ۲۷, ۱۴۰۳ ۲
تمدید شد/ مهلت ارسال مقالات ۱ اسفند برگزاری همایش: ۸ اسفند۱۴۰۳ همایش ملی زندگی، آثار و شخصیت پژمان بختیاری (شاعر بزرگ...تیر ۲۸, ۱۴۰۳ ۰
📙کتاب” دشتک بر بلندای تاریخ ” منتشر شد. کتاب “دشتک، بر بلندای تاریخ بختیاری” تالیف «رضا بهرامی دشتکی» پس از سالها...خرداد ۱۹, ۱۴۰۳ ۲۴
معرفی کتاب: این اثر پژوهشی از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در فهرست آثار فاخر قرار گرفت و مورد حمایت ویژه واقع گردید…...اردیبهشت ۲۹, ۱۴۰۳ ۸
تاریخ بختیاری از آغاز تاکنون مقدمه: سرزمین ایران از آغاز دوران تاریخی به تدریج شاهد شکل گیری کهن ترین تمدن های بشری بود...اردیبهشت ۲۰, ۱۴۰۳ ۰
پژمان بختیاری در کلام دکتر کزازی دکتر میرجلال الدین کزازی استاد بزرگ زبان و ادبیات پارسی در سخنانی درباره شخصیت شاعر...اردیبهشت ۰۷, ۱۴۰۳ ۲
آثار منظوم و منثور پژمان بختیاری شاعر بزرگ معاصر + نصاویر فهرست کتاب ها و آثار پژمان بختیاری: پژمان بختیاری شاعری...فروردین ۲۹, ۱۴۰۳ ۰
زندگینامه دکتر قیصر امین پور (۱۳۳۸-۱۳۸۶) از شاعران بزرگ معاصر دکتر قیصر امینپور از شاعران بزرگ ایران پس از انقلاب...اسفند ۲۴, ۱۴۰۲ ۲
صفحه پژمان بختیاری ویژه زندگی، اشعار و آثار حسین پژمان بختیاری شاعر بزرگ ایران ■ـ زندگینامه پژمان بختیاری ...اسفند ۱۷, ۱۴۰۲ ۰
در همین کوهستان زنی می زیسته که برابر صد مرد در سرنوشت تاریخ معاصر ما دخیل بوده است. مقصودم «بی بی مریم بختیاری» است…...سرزمین بختیاری در قسمتهای وسیعی از فلات مرکزی و جنوب غربی ایران در میان رشته کوه های زاگرس میانی اغلب در استان های: «چهارمحال بختیاری، خوزستان، اصفهان، لرستان، کهگیلویه بویراحمد» و بخش هایی از استانهای «فارس، بوشهر، مرکزی، ایلام و..» قرار دارد.
علاوه بر آن جمعیت عظیمی از بختیاری ها در تهران، اصفهان، شیراز، اهواز، قم و کرج و.. سکونت دارند و با احتساب سایر اقوام لرتبار گستره وسیع تری پیدا می کند. سرزمین پهناور بختیاری از موقعیت طبیعی و جغرافیایی ویژه ای در قلب ایران زمین برخوردار است.
بزرگترین رودخانه های کشور «زاینده رود»، «رود کارون» و «رود دز» از «زردکوه بختیاری» سرچشمه می گیرند. با طبیعت بکر و زیبا، رودهای خروشان، چشمه ساران زلال، جنگلهای سرسبز و مناطق دیدنی و گردشگری بی نظیر...